*یه بار تو یه جمعی بودممامانم زنگ زد گفت: یه سوالی ازت می پرسم اونجا تابلو نکن! فقط با آره یانه جواب منو بده! باشه؟ گفتم: باشه. گفت: اوضاع اونجا چه جوریه؟!
*بندهخدا میره قهوه خونه میگه یه فنجون قهوه چنده...؟ طرف میگه پونصد. رفیق مونمی پرسه شکرش چنده...؟ او هم میگه مجانیه. ایشون هم میگه پس 2 کیلو شکربده!
*بنده خدا می رهامتحان گواهی نامه بده. چندبار رد میشه. بعد تو راه پلیس جلوش رو می گیره.می گه گواهی نامه! اون هم میگه دادین که می خواین؟
*دوتا جمله خفن دارم نه حسین پناهی گردن میگیره نه دکتر شریعتی! موندم چیکارش بکنم!
*یه ضرب المثل چینی هست که می گه: تا ایران هست بازیافت چرا؟!؟
*از این طرح هزاران لبخند که هیچی به ما نرسید. حالا اگه یه طرح هزاران فحش بذاره من یه نفری همه رو برنده میشم!
*چه لحظه باشکوهی بود. اون لحظه... وقتی معلم می بردمون پای تخته تا ازمون درس بپرسه وسطش زنگ می خورد...!
*مسخره ترین سوالی که میشه از یکی پرسید: می تونم بهت اعتماد کنم؟! در تاریخ حتی یک مورد هم جواب منفی ثبت نشده!
*تاحالا دقت کردین وقتی یه نفر شمارو دعوت به دیدن یه فیلمی که قبلا خودشدیده می کنه تو مدت فیلم یه جوری نگاتون می کننه که انگار خودش فیلم روساخته؟!
*دو نفر داشتنبا هم خالی می بستن. اولی گفت 40 سال پیش ساعت بابام تو همین رود افتاد!دیروز بعد این همه مدت رفتیم غواصی پیداش کردیم سالم بود! دومی گفت بابایمن 40 سال پیش افتاد تو همین رود، دیروز دیدیم اومد خونه سالم سالم بود!اولی گفت تو این مدت او زیر چی کار می کرد؟ گفت: ساعت بابای تو رو کوک میکرد.
*همون دو نفرداشتن باز دوباره برای هم خالی می بستن. اولی می گه بابای من یه طویله خیلیبزرگ داره. وقتی یه گاو واردش می شه تا بخواد برسه ته طویله بچه دار میشه. اون گوساله هم گاو می شه. باز هم اون گاوه بچه دار می شه و باز دوبارهاونگ وساله گاو می شه. همین جوری تا 7 بار این اتفاق می افته. بعد تازهگاوه می رسه ته طویله. دومی می گه این که چیزی نیست. بابای من یه عصای بزرگداره. وقتی می ره بیابون برای شکار شیر، برای اینکه آفتاب اذیتش نکنه یاعصاش ابرها رو می کشه بالای سرش تا سایه بشه. اولی می گه. حالا بابای تواین عصا را کجا نگه می داره؟! دومی می گه: تو طویله بابای تو!
*نویسندهجوانی از جرج برنارد شاو پرسید: «شما برای چی می نویسید استاد؟» برناردشاو جواب داد: «برای یک لقمه نان.» نویسنده جوان گفت: «متاسفم. برخلاف شماما برای فرهنگ می نویسیم» و برنارد شاو گفت: «عیبی ندارد پسرم. هرکدام ازما برای چیزی می نویسیم که نداریم.»